اولین دیدار
مامانی همونطوری که گفتم بعد از عمل خواب و بیدار بودم یادم میاد که تا چشمهامو باز کردم گفتم بچم کو و سرمو برگردوندم و دیدمت که کنار تختم توی گهوارت خوابیده بودی به نطرم خیلی خیلی کوچیک اومدی همینطور اشکهام روان شدند و می گفتم اینکه خیلی کوچولوست من چه طوری می خوام اینو بزرگ کنم.وقتی گریه کردی مامان شهین بلندت کرد و گذاشتت روی سبنه ام صورتت توی گردنم بود وای نمی دونی چه حس خوبی بود یک موجود گرم و نرم کوچولو توی بغلم بود که من مادرش بودم و مال خود خودم بودی.تمام دردهام یادم رفت کلی نوازشت کردم و بوییدمت بویی مثل بوی گل نه تو از گل هم خوش بوتر بودی و هستی نازنینم ...
نویسنده :
آنا (مامان آرشیدا )
17:39